من دلم روشن است ...به تمام اتفاقاتِ خوب در راه مانده...

نتیجه غربالگری

امروز نوبت دکتر دارم. پیش دکتر حنطوش زاده وقت گرفتم البته بین مریض... حامد هم قراره نتیجه غربالگری رو برام بیاره تا ببرم دکتر.حامد ساعت 4:45 اومد ظاهرا همه چی خوب بود.رفته بود سی دی رو داده بود دوباره اطلاعاتش رو بریزه... بازم با شوق سی دی رو گذاشت ولی خالی بود.حالش گرفته شد.... زنگ زده دوباره گفتم. کفت نه قبول نکرد گفت دستگاهتون مشکل داره... دیگه بیخیال شدیم  ساعت 6 زنگ زدم آژانس گفت 10 دقیقه دیگه میام ولی 45 دقیقه معطلم کرد. دکترم ویزیت شدم  گفت هر ماه باید سونو بشی ولی فعلا مشکلی نیست.یه سری قرص هم داد رفتم گرفتم و اومدم خونه با مامان تماس گرفتم چون خیلی زنگ زده بود نگران بود
18 آذر 1393

نگهداری از دوقلوها

باشگاه مادران - کلوپ مادران - کلوب مادر     نگهداری از​ دوقلوها نگهداری از​ دوقلوها ؛ دوتا کوچولوی شبیه​ هم، با لباس هایی یک شکل و یکرنگ که کنار هم توی کالسکه نشسته اند یا دارند در پارک بازی می کنند، صحنه ای شیرین و دوست دوتا کوچولوی شبیه​ هم، با لباس هایی یک شکل و یکرنگ که کنار هم توی کالسکه نشسته اند یا دارند در پارک بازی می کنند، صحنه ای شیرین و دوست داشتنی است که خیلی ها از دیدن آن لذت می برند، اما وقتی هر دو با هم شروع می کنند به گریه کردن یا هر دو می خواهند یک بازی را انجام دهند، شرایط تغییر می کند و دیگر همه چیز به شیرینی و آرامی چند دقیقه قبل نخواهد بود. در این مواقع است که آرام کردن بچه ها غیرممکن ب...
16 آذر 1393

غربالگری 3ماه اول

امروز ساعت 12:30 فاطمه اومد دنبالم با هم رفتیم آرمایشگاه نیلو خیابون ولیعصر ... ساعت 2وقت داشتم.یه کم نشستیم و بعد پذیرش شدم.یه فرم پر کردم و بعد ازم آزمایش خون گرفتن...یه سونوگرافی هم خودشون معرفی کردن که باید همین امروز انجام میدادم.سونوگرافی نیلو دکتر فاطمه مهتاب قربانی کنار بیمارستان دی بود.وایییی خیلی شلوغ بود پذیرش شدم گفت برو 2 ساعت دیگه سر بزن!!! اومدیم پایین رفتیم ناهار خوردیم برگشتیم بازم نوبتمون نشده بود.خیلی معطل شدیم ....حوصلمون سر رفته بود.عمه نفیسه زنگ زد خیلی بیقرار بود جنسیت بچه رو بدونه ...من و فاطمه هم شروع کردیم اذیت کردن !گفتیم دوقلوان !باورش نمیشد گفت نههههه دروغ نگید .ما هم خیلی جدی گفتیم نه جدی میگیم.خیلی خندمون گر...
15 آذر 1393

خونه مامان جون

امروز ساعت 5 رفتم دکتر رضایی تو خیابون مطهری...خیلی ترافیک بود .1ساعت هم نشستم نوبتم بشه .برام پرونده تشکیل دادن و دکتر برام قرص داد و آزمایشهای غربالگری 3ماه اول رو نوشت... با بابا رفتیم قم خونه مامانجون.ساعت 11 شب اینطورا رسیدیم.کمی نشستیم و موقع خواب هم علی اومد پیش ما خوابید صبح مامان برامون آش رشته درست کرد .هوس کرده بودیم.   ...
21 آبان 1393

سمیرا

امشب سمیرا (دختر خاله) با شوهرش و پسر کوچولوش میان خونه ما.آخر شب بعد از شام اومدن.شام خونه خاله شوهرش دعوت داشتن.تا 2:30 نشستیم رفتیم بخوابیم ولی خوابم نمیبرد.حالت تهوع داشتم تا ساعت 4 خوابم نبرد... ساعت 8 وقتی همه خواب بودن بیدار شدم.بابا رو بیدار کردم بره نون و گوشت چرخ کرده بگیره .نمیخواست از جایی که میگم بگیره.تنبلیش میشد راه دور بره. منم خودم رفتم گرفتم و اومدم سمیرا اینا تازه بیدار شده بودن.صبحانه خوردیم.مشغول درست کردن ناهار شدیم.با سمیرا کباب ماهیتابه ای وکشک بادمجون درست کردیم . خلاصه غروب رفتن
15 آبان 1393

خونه دایی جواد

امروز تاسوعاست...مامان جون(مامان من)  و فرزانه خونه دایی جوادهستن.من و بابا هم ناهار خوردیم رفتیم اونجا.من موندم بابا برگشت خونه.شب رفتیم هیئت خیلی خوب بود ولی صدای طبل و بلندگوش خیلی بلند بود مامانجون خیلی نگران بود هی میگفت پاشو بریم خونه.گفتم نه بمونیم.آخرش اومدم تو پله های حسینیه نشستم که صداش کمتر بشه شب خیلی فرزانه فرزانه رو دست انداختیم با نسترن و یاسمن ( دخترای دایی)خندیدیم عاشورا هم موندم .فرداش عصر برگشتم خونه .یه عالمه لواشک خریدم خوردم حالم بد شد!بابا لواشکها رو ازم گرفت قایم کرده.  
12 آبان 1393

خانه مامان بزرگ

صبح رفتیم خونه مامان بزرگ . تو راه مریم رو دیدیم ما رو رسوند خونه مامان بزرگ.عمه افسانه هم اونجا بود و باقالاقاتق درست کرده بود .من خیلی این غدای عمه افسانه رو دوست دارم.خورشت کرفس هم داشتن.عمه زنگ زد فاطمه و محمد تقی کوچولو هم اومدن... امروز تولد نگار دختر عموتون هم هست ...6ساله شده فاطمه برام چند تا کتاب درباره بارداری و بچه داری آورد.یه سری چیزا هم بهم یاد داد درباره اینکه چی بخورم چی نخورم. عصر بابا  خواب بود من و فاطمه گفتیم بریم جمهوری کالسکه کریر و این چیزا ببینیم.رفتیم ماشین رو گذاشتیم پارکینگ و رفتیم تو پاساژ گشتیم.یه چیزایی دیدیم که قشنگ بود ولی نگرفتیم گفتیم صبر کنیم بعد که جنسیت معلوم شد بیاییم بگیریم. بعد از 2...
8 آبان 1393

شروع ویار

از امروز ویارم شروع شد.از دستشویی و حمام - سیب شیرین -مرغ -چای شیرین-سیر-شیرینی ... بدم اومده.امروز خیلی اذیت شدم.2بار تهوع شدید داشتم. با دهان نفس میکشم که هیچ بویی متوجه نشم  بابا رفت برام قرص B6  و استامینوفن خرید .
7 آبان 1393

دکتر احمدیانپور

امروز صبح مریم دوستم اومد دنبالم رفتیم خونشون که بعد از ظهر باهم بریم درمانگاه شهرداری پیش خانم دکتر احمدیانپور...خواهرش هم اونجا بود یه جور آش لری درست کرده بود جاتون خالی! عصر رفتیم دکتر و بعدش مریم گفت خونه نریم بریم یه کم بگردیم... ماشین رو برداشت رفتیم بیرون آبمیوه خوردیم و اومدیم خونه... قرار شد من شب اونجا بمونم چون بابا میخواست خونه مامان بزرگ بخوابه... فاطمه زنگ زد تبریک گفت خیلی خوشحال بووود.عمه نفیسه بهش خبر داده بود   بعدش هم با عمه افسانه صحبت کردم خیلی خوشحال بوود بابا هم به مامان بزرگ گفت.مامان بزرگ زنگ زد خیلی میخندید و خوشحال بود شب هم هیئت پسر عموش رفتیم قیمه خوردیم  ساعت 2:30 خوابیدیم! از پا افت...
6 آبان 1393