دکتر احمدیانپور
امروز صبح مریم دوستم اومد دنبالم رفتیم خونشون که بعد از ظهر باهم بریم درمانگاه شهرداری پیش خانم دکتر احمدیانپور...خواهرش هم اونجا بود یه جور آش لری درست کرده بود جاتون خالی!
عصر رفتیم دکتر و بعدش مریم گفت خونه نریم بریم یه کم بگردیم... ماشین رو برداشت رفتیم بیرون آبمیوه خوردیم و اومدیم خونه... قرار شد من شب اونجا بمونم چون بابا میخواست خونه مامان بزرگ بخوابه...
فاطمه زنگ زد تبریک گفت خیلی خوشحال بووود.عمه نفیسه بهش خبر داده بود بعدش هم با عمه افسانه صحبت کردم خیلی خوشحال بوود
بابا هم به مامان بزرگ گفت.مامان بزرگ زنگ زد خیلی میخندید و خوشحال بود
شب هم هیئت پسر عموش رفتیم قیمه خوردیم ساعت 2:30 خوابیدیم! از پا افتادم
فرداش برگشتم خونه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی