خونه دایی جواد
امروز تاسوعاست...مامان جون(مامان من) و فرزانه خونه دایی جوادهستن.من و بابا هم ناهار خوردیم رفتیم اونجا.من موندم بابا برگشت خونه.شب رفتیم هیئت خیلی خوب بود ولی صدای طبل و بلندگوش خیلی بلند بود مامانجون خیلی نگران بود هی میگفت پاشو بریم خونه.گفتم نه بمونیم.آخرش اومدم تو پله های حسینیه نشستم که صداش کمتر بشه
شب خیلی فرزانه فرزانه رو دست انداختیم با نسترن و یاسمن ( دخترای دایی)خندیدیم
عاشورا هم موندم .فرداش عصر برگشتم خونه .یه عالمه لواشک خریدم خوردم حالم بد شد!بابا لواشکها رو ازم گرفت قایم کرده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی