من دلم روشن است ...به تمام اتفاقاتِ خوب در راه مانده...

سمیرا

1393/8/15 13:56
نویسنده : وحیده
456 بازدید
اشتراک گذاری

امشب سمیرا (دختر خاله) با شوهرش و پسر کوچولوش میان خونه ما.آخر شب بعد از شام اومدن.شام خونه خاله شوهرش دعوت داشتن.تا 2:30 نشستیم رفتیم بخوابیم ولی خوابم نمیبرد.حالت تهوع داشتم تا ساعت 4 خوابم نبرد...

ساعت 8 وقتی همه خواب بودن بیدار شدم.بابا رو بیدار کردم بره نون و گوشت چرخ کرده بگیره .نمیخواست از جایی که میگم بگیره.تنبلیش میشد راه دور بره. منم خودم رفتم گرفتم و اومدم سمیرا اینا تازه بیدار شده بودن.صبحانه خوردیم.مشغول درست کردن ناهار شدیم.با سمیرا کباب ماهیتابه ای وکشک بادمجون درست کردیم .

خلاصه غروب رفتن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)