من دلم روشن است ...به تمام اتفاقاتِ خوب در راه مانده...

خبر دادن به عمه نفیسه

خاله فرزانه که به همه خانواده من خبر داده بود... و همه زنگ میزدن و تبریک میگفتن نشسته بودیم تلویزیون میدیدیم یه دفعه به ذهنم رسید  به عمه نفیسه خبر بدیم ... چون دوقلوی باباست فکر کردیم محقتره که اول بدونه با گوشیه بابا بهش اس ام اس دادم.گفتم :دلت میخواد یه بار دیگه عمه بشی؟!! بعد از چند دقیقه اس ام اس داد گفت چی میگی؟! جدی میگی و از این صحبتا... بعد هم زنگ زد.تو هیئت بودن چون محرمه.خیلی ذوق زده بود گریه هم میکرد... ...
5 آبان 1393

درمانگاه بهگر...

امروز صبح زود فرزانه رفت ... منم رفتم درمانگاه بهگر خیابون آزادی دکتر شیرین عمادی متخصص زنان.خیلی بد اخلاق بود به زور برام یه سونو و یه آزمایش بتا نوشت... آزمایشمو همونجا دادم ولی سونو تعطیل شده بود . با مترو رفتم درمانگاه فرهنگیان خیابون سپه اونجا هم گفت برو دوشنبه بیا... منم عجله داشتم زودتر معلوم بشه رفتم بیمارستان سینا... گفتن باید وقت قبلی میگرفتی! رفتم سلسبیل سونوگرافی دکتر آزموده تا ساعت 6-7 معطل شدم...و گفت بله ساک تشکیل شده و این چیزا... اومدم خونه بابا خیلی خوشحال بود ... دوست داشت به همه بگه ولی گفتیم چند روز صبر کنیم... ...
3 آبان 1393

مثبت شدن تست بتا

سلام گلهای مامان ... تصمیم گرفتم بعضی خاطراتتون رو اینجا بنویسم . 5شنبه 1آبان تست بارداریم مثبت شد   من و بابا خیلی خوشحال شدیم .ولی فکر میکردیم شاید خطا باشه! نمیدونم چرا خاله فرزانه تهرانه ولی بیرون بود ... ما هم یه جوری سورپریزش کردیم که تا رسید خونه سریع به ما زنگ زد ببینه داریم راست میگیم یا نه شام خونه عمو علی دعوت بودیم ... یه سری دیگه دوستای بابا هم اونجا بودن .ولی به هیچکی نگفتیم تا شنبه که برم دکتر ببینم چی میشه  ...
1 آبان 1393